ابولقاسم ساسان

درباره مدرس

73 سال دارم اما ظاهرا در شناسنامه، زادگاهم جایی است در نزدیکی آبیک (نزدیک به نظر آباد کرج) اما هیچ‌وقت آنجا را به خاطر ندارم. ولی یادم می‌آید بعدها که 6 یا 7 ساله بودم، پدرم من را با خودش به این روستا می‌برد و اکنون وقتی توریست یا گردشگر خارجی دارم و مسیر سفرمان به سمت الموت قزوین باشد، باز هم به آن سمت می‌روم. از آنجا برایشان تعریف می‌کنم نه به این دلیل که زادگاهم است برای اینکه بخشی از سرزمین کهن من است و باید شناخته و معرفی شود.

تولد من در جایی بوده که از نظر جغرافیایی به نام شهرستان ساوجبلاغ حساب می‌شود به مرکزیت هشتگرد. پس تولد من آنجاست. بعد از آن به تهران آمدیم و در تهران ساکن شدیم. آن زمان را دقیق به خاطر دارم که خانه ما سمت بازارچه نایب‌السلطنه بود. دوران دبستان تحصیل می‌کردم که خانه‌مان را به سمت منطقه‌ای در شرق تهران آوردیم؛ منطقه‌ای تازه‌ساز به نام چهارصددستگاه نزدیک به میدان ژاله سابق و میدان شهدای کنونی. در حقیقت دوران کودکی من آنجا شکل گرفت، روزهای خوبی بود تا به دبیرستان رسیدم. در دوران دبیرستان من به همراه دوستانم که در سال‌های بالاتر درس می‌خواندند، کتاب‌هایمان را می‌گرفتیم و به پارک شهر می‌رفتیم. آنجا بود که ما کتاب‌هایمان را با هم معاوضه می‌کردیم. من کتاب سال بالایی‌ها را می‌گرفتم و کتاب‌های خودم را به سال پایینی‌ها می‌دادم.

در گیرودار همان روزها بود که می‌دیدم خارجی‌ها به پارک شهر می‌آیند و در آنجا رفت و آمد دارند، من نیز کنجکاو بودم و مثل کنه به آنها می‌چسبیدم و از آنجا بود که علاقه‌مند به یادگیری زبان خارجی شدم و از همان‌جا شروع به یادگیری زبان خارجی کردم. علاقه زیاد من به زبان خارجی سبب شد در مقطع 8 یا 9 دبیرستان بتوانم زبان خارجی را خیلی مسلط صحبت کنم. آنقدر در یادگیری زبان خارجی پیشرفت کرده بودم که می‌توانستم در سال‌های آخر دبیرستان، داستان گالیور را به زبان خارجی برای دوستانم تعریف کنم. تا جایی که در محله به من می‌گفتند میرزا قاسم و همسایه‌ها به دنبال من می‌آمدند و می‌گفتند میرزا قاسم بیا که میهمان خارجی آمده است چراکه هم سواد داشتم و هم زبانم خوب بود.